اولین تجربه ی اعتکاف
بشنو از نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
حال دلمو این ابیات مولانا میتونه توصیف کنه!
امسال دل دل میکردم که برم اعتکاف. میخواستم چند روزی با خودم خلوت کنم. میخواستم تنها باشم و فاصله بگیرم از دنیا. نیاز داشتم به این خلوت.
از سهند ثبت نام کرده بودم ولی متاسفانه دو روز مونده پیام اومد که به دلیل کرونا تعطیل شد. خیلی دلم گرفت تو همین حال و هوا بودم که یکی از دوستان پیام داد که میای مسجدما برا اعتکاف؟ منم از خدا خواسته قبول کردم.
عقد دختر خاله همسرم بود دعوت بودیم روز اول اعتکاف، اما من ترجیح دادم این فرصت نابو از دست ندم.
وسایلامو جمع کردم، شوق عجیبی درون وجودم بود.
شب دوشنبه ۲۵ بهمن ماه ۱۴۰۰، حوالی ساعت ۱۱ شب رفتیم مسجد علی بن ابی طالب روستای بایرام.
کسایی که اومده بودن اکثرا جوون بودن، کلا ۱۳ نفر بودیم.
شب اول رو با زیارت عاشورا شروع کردیم. برا سحری خودمون غذا برده بودیم ، بعد خوردنش نیت کردیم و معتکف شدیم به قصد قربت. حس عجیبی بود مخصوصا اعمالی که بر معتکف واجب بود عمل کردنش ، وقتی میخوندم حس غریبی داشتم.
ساعت ۱۱ صبح بیدار شدیم و جمع و جور کردیم اهالی روستا که میومدن برای نماز های یومیه، التماس دعا داشتن ازمون.
برای افطار ، عمم آش نذری فرستاده بود، فوق العاده چسبید. برا سحری اون شب هم از طرف هیئت روستا، برامون آبگوشت فرستاده بودن!
سعی کردم تا حد امکان و توانم تمامی اعمال رو انجام بودم از ذکر و دعا گرفته تا قرآن خوندن و نماز هاش.
تو سه روزی که تو مسجد خوابیدم هیچ خوابی ندیدم انگار ذهنم تهی شده بود. مثل گوشی که میزنی به تنظیمات کارخانه!
شب دوم، دور هم جمع شدیم، دو نفر از خانوما معلم قرآن بودن، برامون صحبت کردن، محور سخنرانی کلمه لااله الاالله بود. ریشه کلمه و خواصش رو با مثالی توضیح دادن. در مورد اثر پروانه ای هم صحبت شد. اینکه دانشمندی گفته اگه یه پروانه یبار پر بزنه، اثر پر زدنش بعد چندین سال در طوفان های شدیدی که تو آمریکا رخ میده، موثره!
میگفتن خودمونو دست کم نگیریم و هر یک از ما اثری داریم تو جامعه.
برای افطاری روز دوم، اهالی روستا انواع اقسام غذا ها و میوه هارو فرستاده بودن. خدا اجرشون بده نزاشتن ذره ای سختی احساس کنیم.
روز سوم یه خرده اعمال ام داوود زیاد بود و طول کشید اماواقعا شیرین و دلچسب بود.
برای افطار هم اکثر اهالی روستا اومدن و مسجد پر بود.
وقت وداع رسید و من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود!
دوستای خوبی پیدا کردم، حس و حالش خاص و ناب بود. اولین و رویایی ترین اعتکاف رو تجربه کردم. انگار منو سه روز بردن دم در بهشت، بوی بهشت به مشامم خورد و بعد برم گردوندن.
از خدا میخوام، منو بر سر عهد و پیمان هایی که باهاش گذاشتم، ثابت قدم بکنه و دعا هامو اگه به صلاح و مصلحتم بود برآورده بکنه، توبه ام رو بپذیره.