روزمرگی طلبگی

  • خانه 
  • پاییز  شروع ترم جدید 

مادرانه 

31 فروردین 1403 توسط سونیا خدادادی دیزجی

9 ماه پر تلاطم گذشت… 

و الان سه ماه و سه روزه که دخترم،  حسنا خانومی

مهمون خونمون شده، مهمون آغوشم شده

خدا رو هر لحظه شکر میکنم که تاج مادریو رو سرم گذاشت

منو لایق دونست که از پاک ترین مخلوقش مراقبت کنم

حقیقتا زندگیمون عوض شده

شورخاصی به خونمون اومده 

و من دارم بهترین لحظات عمرمو سپری میکنم. 

خیلی وقتا موقع خواب دستشو میگیرم تو دستم و شکرمیکنم

واقعا دنیا بدون چشیدن حس مادری هیچ ارزشی نداره. 

 نظر دهید »

حس خوب

03 خرداد 1402 توسط سونیا خدادادی دیزجی

به طور اتفاقی امروز حس جدیدی رو تجربه کردم . 

یه چشمه از مادری

وقتی برای اولین بار جواب مثبت تست بارداری رو دیدم 

شوکه شدم . 

انتظارشو نداشتم

بعد چهار سال انتظار … دعا … تضرع …

بالاخره خدا نظر کرد

عنایت کرد 

خدایا شکرت 

 نظر دهید »

دلتنگ نوشتن...

10 آبان 1401 توسط سونیا خدادادی دیزجی

خیلی وقته میخوام بنویسم فرصت نمیشه.

این ترم هم عالی شروع شده . دوستای جدیدی پیدا کردمو فعالیت های فرهنگیم جدی شروع شده . 

مسئولیت بسیج طلابو قبول کردم که کاراشو انجام بدم پیشنهادشم خودم دادم مدیرمونم استقبال کرد 

حتی تریبون داد تا صحبت کنم راجب فضای مجازی و شبهاتش. 

 نظر دهید »

غیر اخلاقی ترین اتفاق

28 اردیبهشت 1401 توسط سونیا خدادادی دیزجی

​خیلی صبر کردم که راجب اتفاقی که امروز تو حوزه افتاد چیزی نگم ولی نشد. 

امروز برای پایه 5 ها برنامه ای با موضوع اخلاق گذاشته بودن ، از حوزه های دیگه هم طلبه دعوت کرده بودن. 

بوی برنج و قرمه سبزی از سر صبح تو حوزه پیچیده بود . جوری بوش غلیظ میومد که من نمیتونستم تمرکز کنم رو درس . 

ما که پایه اول هستیم دعوت نبودیم این برنامه ولی از صبح تا ساعت 13 بوی غذا مستمون کرد. 

نمیدونم مدیر حوزه با خودش چی فکر کرده بود که این کار غیر اخلاقی رو انجام داد . میتونست لااقل کلاس های مارو لغو کنه تا کلا حوزه نریم . 

از وقتی برگشتم خونه همونجور بی حال و منگ رو تخت دراز کشیدم و سردرد شدید گرفتم.

اگه همچین حرکتی رو تو حوزه های دیگه انجام میدادن حالا عین خیالمون نبود ولی تو مکان مقدسی مثل حوزه شاهد همچین همچین واقعه ای بودن ، واقعا فاجعه است.

 نظر دهید »

بدترین روز زندگیم 

20 اسفند 1400 توسط سونیا خدادادی دیزجی

چند وقتیه حال خوشی ندارم. شبا تا صبح بیدارم و ذهنم به شدت مشغوله. امروزم که نور علی نور بود .

با همه اینا امیدم به خداست 

تمام امیدم به خداست

خودمو بهش سپردم 

یه عمر تموم عبادت هایی که کردم درسته کم بود ولی خالصانه بود 

الانم از خودش کمک میخوام 

خدایا هوامو داشته باش. نزار بلغزم نزار سقوط کنم 

دارو ندارم همه چیم به خودته بنده. 

 بند بند وجودم، بند به خودت .

از لطف و کرمت بنو محرم نکن. 

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

روزمرگی طلبگی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • روزمرگی طلبگی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس