روزمرگی طلبگی

  • خانه 
  • پاییز  شروع ترم جدید 

حس خوب

03 خرداد 1402 توسط سونیا خدادادی دیزجی

به طور اتفاقی امروز حس جدیدی رو تجربه کردم . 

یه چشمه از مادری

وقتی برای اولین بار جواب مثبت تست بارداری رو دیدم 

شوکه شدم . 

انتظارشو نداشتم

بعد چهار سال انتظار … دعا … تضرع …

بالاخره خدا نظر کرد

عنایت کرد 

خدایا شکرت 

 نظر دهید »

دلتنگ نوشتن...

10 آبان 1401 توسط سونیا خدادادی دیزجی

خیلی وقته میخوام بنویسم فرصت نمیشه.

این ترم هم عالی شروع شده . دوستای جدیدی پیدا کردمو فعالیت های فرهنگیم جدی شروع شده . 

مسئولیت بسیج طلابو قبول کردم که کاراشو انجام بدم پیشنهادشم خودم دادم مدیرمونم استقبال کرد 

حتی تریبون داد تا صحبت کنم راجب فضای مجازی و شبهاتش. 

 نظر دهید »

غیر اخلاقی ترین اتفاق

28 اردیبهشت 1401 توسط سونیا خدادادی دیزجی

​خیلی صبر کردم که راجب اتفاقی که امروز تو حوزه افتاد چیزی نگم ولی نشد. 

امروز برای پایه 5 ها برنامه ای با موضوع اخلاق گذاشته بودن ، از حوزه های دیگه هم طلبه دعوت کرده بودن. 

بوی برنج و قرمه سبزی از سر صبح تو حوزه پیچیده بود . جوری بوش غلیظ میومد که من نمیتونستم تمرکز کنم رو درس . 

ما که پایه اول هستیم دعوت نبودیم این برنامه ولی از صبح تا ساعت 13 بوی غذا مستمون کرد. 

نمیدونم مدیر حوزه با خودش چی فکر کرده بود که این کار غیر اخلاقی رو انجام داد . میتونست لااقل کلاس های مارو لغو کنه تا کلا حوزه نریم . 

از وقتی برگشتم خونه همونجور بی حال و منگ رو تخت دراز کشیدم و سردرد شدید گرفتم.

اگه همچین حرکتی رو تو حوزه های دیگه انجام میدادن حالا عین خیالمون نبود ولی تو مکان مقدسی مثل حوزه شاهد همچین همچین واقعه ای بودن ، واقعا فاجعه است.

 نظر دهید »

بدترین روز زندگیم 

20 اسفند 1400 توسط سونیا خدادادی دیزجی

چند وقتیه حال خوشی ندارم. شبا تا صبح بیدارم و ذهنم به شدت مشغوله. امروزم که نور علی نور بود .

با همه اینا امیدم به خداست 

تمام امیدم به خداست

خودمو بهش سپردم 

یه عمر تموم عبادت هایی که کردم درسته کم بود ولی خالصانه بود 

الانم از خودش کمک میخوام 

خدایا هوامو داشته باش. نزار بلغزم نزار سقوط کنم 

دارو ندارم همه چیم به خودته بنده. 

 بند بند وجودم، بند به خودت .

از لطف و کرمت بنو محرم نکن. 

 نظر دهید »

اولین تجربه ی اعتکاف

30 بهمن 1400 توسط سونیا خدادادی دیزجی

​بشنو از نی چون شکایت می‌کند

از جدایی‌ها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

حال دلمو این ابیات مولانا میتونه توصیف کنه!

امسال دل دل میکردم که برم اعتکاف. میخواستم چند روزی با خودم خلوت کنم. میخواستم تنها باشم و فاصله بگیرم از دنیا. نیاز داشتم به این خلوت. 

از سهند ثبت نام کرده بودم ولی متاسفانه دو روز مونده پیام اومد که به دلیل کرونا تعطیل شد. خیلی دلم گرفت تو همین حال و هوا بودم که یکی از دوستان پیام داد که میای مسجدما برا اعتکاف؟ منم از خدا خواسته قبول کردم. 

عقد دختر خاله همسرم بود دعوت بودیم روز اول اعتکاف، اما من ترجیح دادم این فرصت نابو از دست ندم. 

وسایلامو جمع کردم، شوق عجیبی درون وجودم بود.

شب دوشنبه ۲۵ بهمن ماه ۱۴۰۰، حوالی ساعت ۱۱ شب رفتیم مسجد علی بن ابی طالب روستای بایرام. 

کسایی که اومده بودن اکثرا جوون بودن، کلا ۱۳ نفر بودیم. 

شب اول رو با زیارت عاشورا شروع کردیم. برا سحری خودمون غذا برده بودیم ، بعد خوردنش نیت کردیم و معتکف شدیم به قصد قربت. حس عجیبی بود مخصوصا اعمالی که بر معتکف واجب بود عمل کردنش ، وقتی میخوندم حس غریبی داشتم.

ساعت ۱۱ صبح بیدار شدیم و جمع و جور کردیم اهالی روستا که میومدن برای نماز های یومیه، التماس دعا داشتن ازمون.

برای افطار ، عمم آش نذری فرستاده بود، فوق العاده چسبید. برا سحری اون شب هم از طرف هیئت روستا، برامون آبگوشت فرستاده بودن!

سعی کردم تا حد امکان و توانم تمامی اعمال رو انجام بودم از ذکر و دعا  گرفته تا قرآن خوندن و نماز هاش. 

تو سه روزی که تو مسجد خوابیدم هیچ خوابی ندیدم انگار ذهنم تهی شده بود. مثل گوشی که میزنی به تنظیمات کارخانه!

شب دوم، دور هم جمع شدیم، دو نفر از خانوما معلم قرآن بودن، برامون صحبت کردن، محور سخنرانی کلمه لااله الاالله بود. ریشه کلمه و خواصش رو با مثالی توضیح دادن. در مورد اثر پروانه ای هم صحبت شد. اینکه دانشمندی گفته اگه یه پروانه یبار پر بزنه، اثر پر زدنش بعد چندین سال در طوفان های شدیدی که تو آمریکا رخ میده، موثره!

میگفتن خودمونو دست کم نگیریم و هر یک از ما اثری داریم تو جامعه.

برای افطاری روز دوم، اهالی روستا انواع اقسام غذا ها و میوه هارو فرستاده بودن. خدا اجرشون بده نزاشتن ذره ای سختی احساس کنیم.

روز سوم یه خرده اعمال ام داوود زیاد بود و طول کشید اماواقعا شیرین و دلچسب بود.

برای افطار هم اکثر اهالی روستا اومدن و مسجد پر بود.

وقت وداع رسید و من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود!

دوستای خوبی پیدا کردم، حس و حالش خاص و ناب بود. اولین و رویایی ترین اعتکاف رو تجربه کردم. انگار منو سه روز بردن دم در بهشت، بوی بهشت به مشامم خورد و بعد برم گردوندن.

از خدا میخوام، منو بر سر عهد و پیمان هایی که باهاش گذاشتم، ثابت قدم بکنه و دعا هامو اگه به صلاح و مصلحتم بود برآورده بکنه، توبه ام رو بپذیره.  

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

روزمرگی طلبگی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • روزمرگی طلبگی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس